نوشته هایادداشتها

درسهای کورونا برای وضعیت ما

cover corona virus

هر پدیده‌ای در جهان انسانی مجموعه‌ای اثرات و بسامدهای آشکار و نیز مجموعه‌ای اثرات پنهان دارد که به مرور زمان زنجیره‌ی علت‌های جدیدی را برای تغییرات بزرگ رقم می‌زند. همه شنیده‌ایم که ناپلئون را در روسیه تزار، برف زمینگیر کرد. عاملی که برای پژوهشگران و ناظرانی که بر روابط تک علتی در فهم و ادراک پدیده‌ها تاکید دارند چندان خوشایند نیست. اما حقیقت آن است که هیچ پدیده‌ای در این جهان تنها با یک یا چند علت واقع نمی‌شود و شبکه‌ی پیچیده و هزارتویی از علت‌های بس گانه در وقوع یا عدم وقوع آن پدیده دخیل هستند که در نهایت ما توان محاسبه و ارزیابی تعدادی از این علت‌های دخیل را داریم. ویروس کورونا هم علیرغم اثرات آشکار مرگبارش، آثار پنهانی را در جوامع به جا گذاشته است که شاید اکنون برای داوری درباره‌ی آن اثرات بسیار زود باشد. اما تا به اینجای کار و در نسبتِ تعامل رژیم‌های سیاسی مختلف با این ویروس و تمایزات برجسته‌ی رفتار جمهوری اسلامی با آن دیدیم که تاثیراتِ پنهان زودتر از آنچه انتظار می‌رفت خود را آشکار کرد. در این یادداشت تلاش میکنم سه مورد برجسته‌ی این آثار پنهان شیوعِ ویروس کورونا در جامعه ایران را بسیار موجز و گذرا بازگو کنم.

الف)
«در خانه بمانید» این جمله‌ای است که بطور مکرر از طرف گروهبندی‌های میانیِ جامعه به گوش می‌رسد و جمعیت‌ها را به قرنطینه‌ی خودخواسته دعوت میکند. مشاهدات میدانی و گشت زدن در صفحاتِ مجازی کاربران ایرانی نشان می‌دهد که اعتماد به ایفای نقش حکومت در کنترل این وضعیت به پایین‌ترین حد ممکن رسیده است. حتی دیگر خبری از غُرولندهای عمومی در مورد عدم شایستگی دولت برای مهار این بیماری نیست و فعالان اجتماعی گلایه و شکایت از نهادهای دولتی را اتلاف وقت می‌دانند. دیگر کاربران مجازی هم که تحلیل نظری از وضعیت پیش‌آنده ندارند، کلیپ‌های کوتاه از سخنرانی مقامات عالی رتبه را با مونتاژها‌ی هجوآمیز و نیش‌دار با طعنه و کنایه بازنشر می‌کنند و این بیانات متناقض‌نما و سردرگم را دستمایه‌ی سرگرمی و خنده‌‌ کرده‌اند. تضعیف و تحقیرِ نقش دولت در تسلط بر وضعیت در کنار بی‌اعتمادی گسترده به آمارها و اعلاناتِ رسمی، منجر به شکلگیری محدودِ کارگروههای اجتماعی و تشکلهای خودگردان و مستقل شده است و به گفته یک دختر جوان بیست و چند ساله که در یک چهارراه ماسکِ مجانی به مردم می‌دهد: « باید خود به داد خود برسیم». این گزاره‌ی به ظاهر ساده طنینِ شعارهای آبان‌ماهِ خونین را در خود دارد. چرا که در آن ماهِ سُرخ از خون جوانهای معترض نیز آشکار شد که دیگر هیچ جریانی در درون ساختار نظام جمهوری اسلامی توانِ نمایندگی کردنِ خواسته‌های مردم را ندارد. در این بحران، جمعیتهای فرودست و حاشیه‌نشین که مدتها بود پژواکِ صدایشان در نظامِ غیر قابلِ نفوذِ جمهوری اسلامی کاملاً قطع شده بود مستقیماً به میدان آمدند تا «خود به داد خود برسند» و تا به اکنون هم بخش عمده‌ای از نگرانی حکومت آن است که علیرغم سرکوبِ نامحدود با خشن‌ترین ابزارهای کشتار در آبان ماه، باز این لشکر چند میلیونیِ گرسنگان سر برآورند و دوباره بخواهند مطالباتشان را مستقیماً نماینده‌گی کنند. یا به عبارتی دیگر « خود به داد خود برسند». بحرانِ برآمده از شیوعِ کورونا این کابوسِ حکمرانان را تعبیر کرد:
می‌دانیم که قدرت همواره در دست گروهی است که توانِ اعلامِ وضعیتِ استثنایی را دارد. یعنی میتواند مانند دورانِ جنگ با صدای آژیر و اعلامِ وضعیتِ قرمز، جمعیت‌ها را برای فرار به سرپناهها و پناهگاهها گسیل کند. اما در مورد شیوع مرگبارِ ویروس کورونا علیرغم گذشتِ بیش از یک ماه از تکثیر و شیوعِ این ویروس و علیرغم هشدارها، خواهش‌ها و التماسهای مکررِ متخصصان، دانشگاهیان و فعالان حوزه‌ی سلامت و دیگر نهادهای اجتماعی تا به اکنون هم حکومت به دلایل سیاسی و در پی آن اقتصادِ سیاسیِ فعلی اش زیرِ بارِ اعلامِ وضعیت استثنایی نرفته است و با سیاستِ دوپهلوی انکارآمیز همزمان مردم را در خیابانها و اصناف نگه می‌دارد و در رسانه‌های حکومتی نیز آموزش‌هایی سردستی در خصوص مراقبت در برابر ویروس کرونا را تبلیغ میکند. آموزش‌هایی که تبعیت از آنها مشروط به تخلیه‌ی قاطع خیابان‌ها و مجامع اجتماعی است. اما با تمام سرپوش‌ها و انکارهای حکومت در عالی‌ترین سطح مقاماتِ دولتی و حکومتی، سرانجام واقعیت و عمقِ فاجعه را گزارش‌های میدانیِ افراد و گروههای غیر سازماندهی شده‌ی اجتماعی به میانجی شبکه‌های مجازی و فایلهای کوتاه تصویری و صوتی به یکدیگر اعلام کردند تا خطر جدی گرفته شود. این تعاملات گسترده‌ی اجتماعی در شبکه‌های مجازی، که میتوان شمار آن را به مخابره‌ی هزاران پیام در ساعت از نقاط مختلف ایران که درگیر این بحران بودند برآورد کرد؛ در نهایت به اعلامِ وضعیت استثنایی از طرفِ خود مردم انجامید و خصوصاً گروهبندی‌های میانی که مشاغلشان به نهادهای دولتی و نیه دولتی وابستگی مستقیم نداشت موفق شدند که قرنطینه‌ی خانگی را رقم بزنند. باز هم به اتکای مشاهدات میدانی و آمارهای غیر رسمی و پیمایش نشده می‌توان برآورد کرد که ۳۵ تا ۵۰ درصد از جمعیت شهرهایی که به عنوان کانونهای شیوع ویروس کرونا شناخته شده‌اند، در قرنطینه‌ی خانگی به سر می‌برند و تنها آن دسته از توصیه‌های پزشکی را جدی میگیرند و به کار می‌بندند که از رسانه‌های غیر دولتی اعم از شبکه‌ها و کانالهای اینترنتی قابل اعتماد و رسانه‌های اپوزسیون سیاسی نشر میشوند. یعنی که اعتبار و مشروعیت حکومت در انتقالِ داده‌های بهداشتی هم مورد تردید قرار گرفته است. از طرفی دیگر با آنکه صنایع خودروسازی با بیشترین حجم کارگران در خط تولید حاضر به تعطیلی کارخانه‌ها نشده‌اند اما بیش از ۴۰ درصد از رانندگان تاکسی که حکومت کنترل مستقیمی بر آنها ندارد کارشان را تعطیل کرده‌اند و در خانه مانده‌اند. اما رسانه‌های حکومتی در نقل این خبر به شیوه‌ی معکوس عمل می‌کنند و میگویند: کاهش ۶۰ درصدی مسافران باعث کاهش درآمد تاکسیرانان شده است. این درست در شرایطی است که تعداد عمده‌ای از کارمندهای بانک‌های مختلف به واسطه‌ی ابتلا به ویروس کرونا فوت کرده‌اند اما حکومت همچنان بر مسیر سیاست انکار پیش می‌رود و با تساهل و تسامح قصد دارد به اتکای گذر زمان مساله را طبیعی سازی کند. این سیاست انکار از جانبِ حاکمان این نظام را نباید به لجاجت و دهن کجی به مردم تنزل داد. این انکار آشکارا برآمده از اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی در شرایط فعلی است. حکمرانان به خوبی آگاهند که اعلام قرنطینه علاوه بر کند کردن و متوقف کردنِ گردشِ سرمایه‌هایی که از طرف جامعه به خزانه‌ی دولت ریخته میشود، همزمان به معنای بر عهده گرفتنِ مخارجِ اصلی و تامین کالاهای اساسیِ مردم در زمان قرنطینه است. دولت به مثابه تشکیلاتِ اجرایی ( متاسفانه بخاطر یک غلط رایج و مصطلح در دوره‌ی جمهوری اسلامی جایگاه دولت و حکومت وارونه به کار برده میشود. در ادبیات سیاسی، دولت واحد بزرگ‌تری از ارکان سیاسی را شامل میشود و حکومت واحدی کوچکتر از دولت است. اما به میانجی ساختار مبهم سیاست در جمهوری اسلامی این دو نهاد وارونه شده‌اند و قدرت‌شان نیز در مقایسه با قواعد مرسوم در جهان وارونه است. من نیز این غلط رایج را آگاهانه تکرار می‌کنم که در توضیحِ بازوهای قدرت مهاطبان را دچار سردرگمی و ابهام نکرده باشم) دست‌اش خالی است و حکومت نیز که تسلط بر منابع هنگفت درآمدها را در دست دارد، جز برای حوزه‌های دفاعی-نظامی که مرتبط با سپاه پاسداران باشد دست به جیب نمیشود. چرا که آشکارا منتظر روزهایی سخت‌تر از بحران کروناست: روزهای جنگ. به همین جهت اعلام وضعیت استثنایی و قرنطینه‌ی شهرها با امکانات مجریانش همخوانی ندارد و حتی در شرایطی به مراتب سخت‌تر از وضع کنونی هم هرگز دست به این اقدام نخواهد زد. این پیش‌آگاهی از طرف جامعه و خصوصاً گروهبندی‌های میانی اعم از مدیرانِ میانیِ شرکت‌های خصوصی و کارگران متخصصو صاحبانِ صنایع و مشاغلِ کوچک که پس‌انداز‌های پولی‌شان امکانِ ماندن در خانه را برایشان فراهم می‌کند، وضعیت استثنایی را اعلام کردند که به گونه‌ای قدرتِ پنهانِ این جمعیت‌ها در ساختار سیاسی جامعه‌ی کنونی ایران را نشان می‌دهد. اینجا صرفاً صحبت از قدرت به مثابه تعیین و اعلام وضعیت استثنایی است و در باب افق‌ها و ارکانِ رهایی بخش این قدرت باید یادداشتی دیگر نوشت.

ب)
دام دیگری که شیوع ویروس کرونا برای جمهوری اسلامی پهن کرد حتی به مراتب از اقتصادِ سیاسیِ جمهوری اسلامی هم خطرناک‌تر و ضربه‌اش کاری‌تر است. آن هم تیشه‌ای بود که این ویروس بر الاهیات سیاسیِ این رژیم فرود آورد. ما به تحربه‌ی تاریخی دریافته‌ایم که حکومت‌های توتالیتر علاقه‌ی ویژه‌ای به علم و دانش تکنولوژیک دارند. اما این دانش را عمدتاً صرفِ تجهیزات نظامیِ تدافعی و تهاجمی و پروپاگاندای ایدولوژیکی می‌کنند. در تمامیت‌خواهیِ شیعی- ایرانیِ حاکمانِ کنونیِ ایران، علم به مثابه آن روایت پوزیتیویستی که در سده‌ی نوزده میلادی در اروپا تجربه گردید هرگز نه بطور کامل پذیرفته شد و نه به طور کامل موردِ بی‌اعتنایی قرار گرفت. نحوه‌ی مواجهه‌ی حکمرانان این نظام با علم پوزیتیویستی و تجربی مانند بسیاری از چیزهای دیگر که محصولِ عقلانیت مدرنِ غربی بود، دوگانه، مبهم و ناشفاف باقی ماند. از یک طرف تمایل به مجهز شدن به دانشِ هسته‌ای یکباره کل دستگاههای سیاسی و اقتصادی و نظامیِ جمهوری اسلامی را درگیر میکند و هزینه‌های سنگین و غیر قابل جبرانی برای آن می‌پردازد و مکرراً مدعی است که این دانش را برای مصارف پزشکی و تولید انرژی نیاز دارد در حالی که همزمان مراجعِ نامدارِ شیعی و مداحانِ پُر مشغله‌ی موردِ حمایت مستقیمِ رهبر، نوعی دیگر از شفای متافیزیکی و الهی با وساطت حرمِ امامان و امام‌زاده‌گان را همچون یگانه راه شفای عاجلِ بیماری‌ها و بدبختی‌ها و نداری‌ها ترویج و تبلیغ می‌کنند. این تناقض و گسست عظیم حتی در نظامِ آموزشی کشور هم به کار خودش ادامه می‌دهد و نهادهای آکادمیک را نیز آلوده و مسموم کرده است. امروزه اساتید مورد تایید نظام، خصوصاً در دانشگاههای معتبرِ علوم انسانی به صراحت خِردِ غربی را به تحقیر و تمسخر میگیرند بر آرای کسانی همچون هانری کُربن و نسخه‌ی ایرانی‌اش، حسن نصر و یا حتی اندیشمندانِ انتقادیِ مکتب فرانکفورتی که در جدال علیه پوریتویسم پیشرو بودند یا نقدهای رادیکالِ جریانِ چپِ نو به تکنولوژیِ نوینِ سرمایه‌داری را علیه علم‌زده‌گیِ غربی به کار می‌بندند و نسخه‌ی جدیدی از این رویکردهای انتقادی را در جهتِ بازگشت به سنت‌ها و آموزه‌های دینی، مصادره به مطلوب می‌کنند. آن هم در نهادهای آکادمیک که اساساً مبنای شکلگیری‌اش خرکت از نقطه‌ی دانش تجربی و فهمِ تطور و تکاملِ این دانش در یک جریانِ تاریخی است. آنها به مدد آرایِ فلاسفه‌ی پس از دوران روشنگری که خود اعتراف میکنند محصول و بهره‌ی تکوینِ همان عقل‌گرایی هستند اما در این تطور حفره‌های عقل را آشکار می‌کنند، قصد دارند تیشه به ریشه‌ی تجربه‌ی ناپخته‌ی عقلانیت پوزیتیویستی در جامعه آکادمیک بزنند. این درست درزمانی اتفاق می‌افتد که یکی از نامدارترین عقل‌ستیزهای غربی، یعنی فردریش نیچه خود به صراحت اذعان میدارد که: تا دوران رنسانس غرب هم همان راه شرق را می‌رفت و واقعیت را با ادبیات یکی گرفته بود. اما این گسترشِ خِرد آکادمیک بود که غرب را نجات داد و راه‌اش را جدا کرد تا واقعیت را امری غیر ماورائی و قابلِ اندازه‌گیری و سنجش بداند. اما این آکادمی که محصول سیاستهای فرهنگی نظام کنونی است از روی تمام این گزاره‌ها می‌پرد و آن دسته از گزاره‌های منتقدانِ پوزیتویسم اعم از پوزیتویسم کلاسیک و منطقی را برجسته می‌کند که با روایت خودش از عِلم هم‌تراز باشد. بی‌جهت نیست که غلامعلی حداد عادل خود را به کانت می‌آویزد و برادران لاریجانی و طیف وسیعی از مقاماتِ برجسته این حکومت، آن فیلسوفِ ستایش برانگیز را به میانجیِ روایتِ ناقصِ فردید، استادِ خود می‌دانند. حتی اگر تمامِ این موارد را به کناری بگذاریم جمله‌ی معروفِ آیت‌الله خامنه‌ای که دیوارنوشته‌ی معروفی بر دانشگاهها و مدارس است بخش عظیمی از این تناقض و ناهمگونی را آشکار می‌کند: «ما میخواهیم علمی شویم نه غربی!» این گویه طابق نعل به نعلِ همان چیزی است که کلیدِ فهمِ توسعه‌ی نامتوازن یا به بیانی دیگر عقب‌مانده‌گی در توسعه است. یعنی زمانی که ابعادِ مادّی توسعه از جمله صنایع و تکنولوژی‌ها اجازه‌ و ضمانتِ ورود پیدا میکنند که صد البته این ضمانت در رکن اول به واسطه‌ی توسعه‌ی تسلیحاتی و نظامی صورت می‌گیرد و ابعادِ غیر مادّی توسعه یعنی فرهنگ و در این معنا فرهنگ غربی نه تنها اجازه‌ی ورود نخواهد داشت بلکه مصادیق‌اش به عنوان اقدام علیه امنیت ملّی و غربزده‌گی جرم‌شناسی می‌شود. شاید تا پیش از شیوع ویروس کرونا این تناقض چندان برجسته و‌محسوس نبود و ابعاد حقیقتِ ماوراء فیزیکیِ مد نظر جمهوری اسلامی که در میدانها سیاسی- نظامی به جهاد و کنش‌های استشهادی ختم میشود در ذیل یک خُرده‌فرهنگ مذهبی به پرسش و بحث کشیده می‌شد. اما شیوع گسترده‌ی ویروس کورونا در قُم و فعالیتهای بازدارنده و تدافعی برخی از مراجع نامدار در برابر روش‌های تجربیِ سلامتی آن هم به خاطر احکام و گزاره‌هایی که چهل سال وعده‌اش را به مردم داده بودند، ساختار عقیدتیِ جمهوری اسلامی را در افکار عمومی دچار چالش جدی کرد. یک فرد بطور همزمان نمیتواند تابع نظامِ سلامتیِ پوزیتیویستی باشد که خود برآمده از ابعادِ غیر مادّی اندیشه‌ها و فرهنگِ دین ستیز است و شیوع و مداوای آن ویروس را امری مطلقاً فیزیکی و قابلِ مشاهده قلمداد کند اما در آن واحد خود را برای خلاصی از این ویروس یا هر مطالبه‌ی مادّی به ضریحِ یک حرم بیاویزد. حاکمان این نظام تئوکرات بار دیگر در این مورد هم از پاسخ شانه خالی کردند و در نهایت استیصال و به بهانه‌‌ی ضدعفونی سه روز دروازه‌های مکانی را تخته کردند که در چند سال گذشته دسته دسته جوانها را برای دفاع از مکانهای مشابه و هم سطح آن در سوریه، عازم جنگ و مرگ میکردند. اما مگر میشود نپرسید آیا مدافعان حرم از چیزی دفاع کرده‌اند که هیچ‌هستی غیر فیزیکی و عجیبی ندارد و حتی خود میتواند کانون انتشار و انتقال ویروس باشد و نیاز به ضدعفونی دارد؟

د)
درس دیگری که ویروس کورونا حتی در ابعاد جهانی به ما انسانها می‌دهد به بیانی میتوان گفت شگفت انگیز است. این هفته‌های اخیر خصوصاً در گروهبندی‌های میانی، خانه‌نشینی و قرنطینه، امکان‌ها و فرصت‌های زندگی را بر دسته‌های اجتماعی آشکار کرده است. گروه‌های مختلف در فضاهای مجازی عمدتاً به یکدیگر خواندن کتابهای مختلف را پیشنهاد می‌کنند و چالش‌های کتابخوانی و معرفی فیلم و موسیقی هم راه افتاده است. جملات کوتاه اندیشمندان در ستایش مرگ و معنای زندگی دست به دست میشود و برای غلبه بر ترس می‌رقصند و می‌نوازند و یکدیگر را به رقصیدن و نواختن فرامیخوانند. اندیشیدن به مرگ و قرار گرفتن در مجاورتِ آن امکانِ بازاندیشی در ارزشِ زندگی را افزون‌تر کرده است. اگر چه ساده‌لوحانه است که ادعا کنیم نشان دادن اشتیاق به فهم مفاهیمِ انسانی و کندوکاو در معنای زندگی اینگونه خلق الساعه و قریب الوقوع اتفاق می‌افتد. تردیدی نیست که این تظاهراتِ کنونی بیشتر برآمده از ترس است و بدواً حاصلِ نوعی عوام‌زده‌گی است. چرا که بدونِ پرسش از چراییِ زنده‌گی، حرف زدن از چگونگیِ مراقبت و پلسداشت آن ناقص خواهد بود. اما در همین سطح کم عمق نیز آشکار می‌شود که چگونه اشتغال به کارِ از خودبیگانه شده و سبک زنده‌گی پر مشغله و پرسرعت بیشترین نقش را در بیگانگی جمعیت‌ها و دسته‌ها ایفا میکند و فرصتِ فراغت چه اثر پررنگی در پرسشگری و اندیشیدن به سایر امور معنایی را دارد. فراغت نه به مثابه تعطیلات آخر هفته و استراحت بدن از خستگیِ کار برای آماده‌شدنِ بدن و ذهن برای بهره‌وری بیشتر در کار. بلکه فراغت به معنای مشغول بودن به کاری که ما را شورمند و شاداب می‌کند. خانه‌نشینی و قرنطینه چرخه‌ی پوچ و پایان ناپذیرِ مصرف و خصوصاً مصارفِ غیر حیاتی را در هم شکسته است. وضعیتی که «لی ادلکورت» کارشناسِ پیش‌بینیِ روندها، عنوانِ قرنطینه‌ی مصرف را برای توصیف این وضعیت به کار می‌بندد آن و می‌گوید: «به نظر می‌رسد ما جمعاً در حال ورود به یک قرنطینه‌ی مصرف هستیم که در آن خواهیم آموخت چطور فقط با یک لباس شاد باشیم، داشته‌های محبوب قدیمی خود را از نو کشف کنیم، کتابی فراموش‌شده بخوانیم و حسابی مایه بگذاریم تا زندگی را زیبا کنیم.» اگر این جملات لی کورت را معیار مشاهده کنیم، منظره‌ی کلیِ فضاهای زندگی و فعالیتهای مجازی شهروندان ایرانی نیز نشان می‌دهد که سامان سبک زندگی بعد از شیوع ویروس کورونا شکل دیگری به خود گرفته است. علیرغم بی‌توجهی و عدم پایبندی گروههای قابل اعتنایی از جمعیت شهرهای درگیر با ویروس کورونا که خواه به دلیل عدم توجه و هُشدارِ قاطعِ رسانه‌های حکومتی یا خواه به دلیل نیازهای ضروری معیشتی هنوز در خیابانها هستند، جمعیتهای گسترده‌تری در خانه مانده‌اند، دید و بازدیدهای مرسوم و معاشرتهای خانواده‌گی و دوستانه را به تعویق انداخته‌اند و جز کالاهای ضروری و اساسی زنده‌گی، خریدهای غیرضروری را بطور جدی متوقف کرده‌اند. یعنی که چرخه‌ی مصرف‌ برای ازدیادِ منزلت ورشکسته شده و این خلوت‌گاههای خانگی مفاهیم، معانی و ارزش‌های دیگری را بر شهروندان هراسان از مرگ آشکار کرده است. اگر هشدارهای دولتی برای کنترل آلوده‌گی هوا و ترافیک شهرهای بزرگ نمی‌توانست کارساز باشد، این بار، هراس از مرگ توانست اولین نشانه‌های تابعیت از نظریه انتخاب عقلانی را در میان شهروندان بروز دهد. گزارش‌های رسمی همانطور که در گفتگو با لی ادلکورت هم آمده است نشان می‌دهد که چگونه تعطیلی کارخانه‌ها و خط تولید اقلام و ابزارهایی که هرگز نبودشان حیات بشری را به اندازه تولیدشان به خطر نمی اندازد، منجر به هوای پاک و سالم در شهرهای چین شده است. تعطیلی کارخانه‌هایی که حاکمان جمهوری اسلامی تن به آن ندادند و علیرغم کاهش قابل توجه عبور مرور خودروها همچنان هوای شهرهای بزرگ را آلوده می‌کنند.
با توجه به آنچه در این یادداشت طرح شد ویروس کورونا علیرغم قوه‌ی مرگبارش، پرده از مهمترین بحرانِ بنیادی جهانِ کنونی ما و جدی‌ترین تهدید فضاهای زنده‌گی انسان را تنها در چند هفته گذشته آشکار کرد: بحران و تهدیدِ انباشت سرمایه و مصرف. تجربه‌ی ماندن در خانه و سرگرم شدن با فعالیت‌هایی که ما را خلاق‌تر و زندگی‌مان را معنادارتر میکند بسیار ارزشمندتر از خُرد شدن در چرخه‌ی پوچ و دور باطلِ مصرف است و به ما فرصت می‌دهد تا نیازهای پوشیده‌تر و گمشده‌ در روزمره‌گی‌هایمان را بشناسیم. فروشگاههای بزرگ برندهای متنوع و رنگارنگِ لباس، خودرو، لوازم تزئینی خانه و معاشرت‌های بیهوده و اجباریِ شغلی و خانواده‌گی تنها موانع و گلوگاههای غم‌انگیزی هستند که اجازه نمی‌دهند با آنچه در پسِ حضورِ این-جهانیِ ما به وجودمان قدرت و اصالت می‌بخشد آگاه شویم و یا حتی اندکی این حضورِ درونی را لمس کنیم. بی‌حوصله‌گیِ برآمده از خانه‌نشینی تنها ناشی از عادتهای مصرف است که قطعاً در صورتِ تداومِ این قرنطینه ها به جایگزین‌های مطلوب‌تری خواهد انجامید و ارزش‌های بسیار عمیق‌تری را بر ما آشکار خواهند کرد. تجربه‌ی این وضعیت همانطور که بالاتر هم تصریح کردم تنها شاملِ گروهبندی‌های میانیِ غیر وابسته به نهادهای دولتی و نیمه دولتی میشود و کارگران و فرودستها هنوز برای قوت لایموت در چنگال‌های مرگ‌آورِ ویروس کورونا و حلقه‌های انتقال آن هستند. چرا که هنوز حاکمان دین سالار از اعلام وضعیت استثنایی برای عموم اجتناب میکنند. به همین جهت آنچه در برآوردهای پیشینی آشکار میگردد و باید یگانه مطالبه‌ی متحد و همصدای تمام طبقات و جمعیت‌ها باشد این است که: «از کارگر تا کارفرما، همه باید در خانه بمانند» و مانند نیمی از جمعیت فعلی خود قدرتِ اعلامِ وضعیت استثنایی را در دست بگیرند. چرا که در وضعیت موجود که منافعِ اقتصاد سیاسی و افق‌های مذهبی- فرهنگیِ حاکمان با قرنطینه عمومی در تضاد است تنها راه حل همان خودگردانیِ عمل‌گرایانه‌ای است که از زبانِ آن دختر جوانِ بیست و چند ساله در هنگام توزیعِ ماسک مجانی در چهارراه شنیدیم: «باید خودمان به داد خودمان برسیم»