نوشته هایادداشتها

نامه به کمپین ِ نه‌ به‌ هرزه‌­نکوهی

websaite cover slut shaming

به دوستانم: سمیه، هاوژین و بَفراو

موقعیت کمپینِ هرزه‌نکوهی و سوژه­‌ی مورد مطالعه­‌اش خصوصیتی کاملاً دراماتیک دارد که می شود از دریچه­‌ی آن به چند مسئله­‌ی اساسی و بنیادی در مسئله­‌ی حق و شیوه‌ی مطالبه‌ی آن پرداخت. می­‌گویم دراماتیک از ان جهت که به تعریفِ ژان کوکتو باور دارم، که می­‌گوید:” درام عملی است معطوف به هدف و این هدف چیزی جز افشاگری نیست.” غیر از این؛ موقعیت بانیان اصلی این کمپین و آنتاگونیستِ آن در کشمکشِ مداوم است و برای مخاطبانِ این موقعیت، تضاد و تعارضِ بین مواضع، عواطف، اراده و امیالِ هر دو طرف، اهمیتی ویژه دارد. ما با موقعیت ویژه‌­ای رودرو هستیم که مشابه­‌اش را در فیلم­‌های وسترن به وفور دیده‌­ایم: درآغاز وضعیت آرام است و یکباره یک عنصر ناسازگار، یک معارض و آشوبگر با یک اسب و یک هفت تیر به میدان می­‌آید و آرامش را بر هم می­زند و تمامِ صحنه­‌ی اخلاقی، اجتماعی و حتی فیزیکی آن موقعیتِ آرام را سرنگون می­‌کند. همین کافی است تا بدانیم تمام وضعیت‌­های آرام، کذایی و نمایشی هستند. یا به زبانی دیگر باید بگوییم وضعیت­‌های آرام هنوز شجاعت و شهامت آن را نیافته‌­اند تا تبعیض، خشونت و بهره­‌کشی نهفته در درون‌شان را آشکار کنند. به میانجی همین از خصلتِ آشوبگرانه و معترضانه­‌ی این جمعیت (کمپین نه به هرزه نکوهی) دفاع می‌­کنم و پیشاپیش با تمامِ آن موضوعِ هدف که در پیِ آزادکردن و رهانمودنِ تنها یک انسان از موقعیت نابرابر و نایکسان است همدلی و همراهی دارم. خصوصاً اگر آن انسان به واسطه­‌ی سازه‌­ی فرهنگیِ[۱] جنس (Sex) و جنسیت (Gender) مشمولِ انقیادِ مستمر و تاریخی شده باشد و پاره‌­ای از مصادیقِ مشخصِ تبعیض و خشونت و بهره­‌کشی[۲] در موردِ او طبیعی­‌سازی شده باشد. هیچ نوجوانی نیست که بخاطر متلکِ جنسیِ ناجوری که به دختر ِ همسن و سال‌اش می­‌پراند احساسِ ناخوشایندی داشته باشد و این همان جایی است که باید سیمایِ واضحِ انقیاد ِ تاریخی را دید و فهمید.

اما این تمامِ موضوع نیست و مسئله هم اینجا تمام نمی‌­شود. در هر موردی که به “مسئله­‌ی حق” مربوط است ما با سازوکار پیچیده‌­ای از مفاهیم اخلاقی و نظری مواجه می­‌شویم که هر اقدامی بدونِ تامل در آنها به واکنش­‌گرایی و جنجالِ صرف نازل می­‌شود و سرانجام اصلِ ستیز را ناقص‌­الخلقه متولد می­‌کند و این بزرگترین آسیبی است که مکرراً در فرآیندِ تاریخی تحولاتِ بزرگ با آن رودرو شده‌­ایم. به همین خاطر در این یادداشت تلاش می­کنم که توجه را به این مفاهیم بیشتر معطوف کنم و ضمنِ همدلی با اصلِ ستیز با هرزه­‌نکوهی، با رویکردی انتقادی به فُرم بیان و موضعِ نظریِ کمپین نه به هرزه‌نکوهی می‌پردازیم.

یک اصلِ عوامانه در میانِ مردان حاکم است که می­‌گوید: وقتی یک زن به پیشنهادِ هم‌خوابگی یا عاشقانه­‌ی شما نه می­‌گوید یک بارِ دیگر پیشنهادتان را تکرار کنید. و اگر ۹۹ بار دیگر پیشنهادتان را تکرار کردید و باز نه شنیدید یک‌بار دیگر تکرار کنید و مطمئن باشید برای صدمین بار جوابِ مثبت می‌­گیرید. این اصلِ عوامانه کاملاً منطبق است با همان فرهنگِ مسلطی که تصمیم‌های زنانه را غیرعقلانی و حیله‌­گرانه میداند و با واژگانی همچون کرشمه و مکر زنانه تفسیرش می‌­کند. ادبیاتِ کُهنِ ما لبریز از چنین رویکردهایی است که به­‌خودی­‌خود بیانگرِ روحِ جامعه‌­ای فالوس محور است. غیر از هرزه­‌نکوهی، درگیری­‌هایِ فیزیکیِ خشونت­‌بار، قتل­‌های ناموسی، خودسوزی­‌های مکرر و اسیدپاشی­‌های عاشقانه، نمودهای این اصل هستند که رانه­‌ی میلِ مردانه به سمتِ یک زن را برای ایجادِ یک رابطه کافی می­‌داند و برای تصمیم‌­گیری در خصوصِ آن پیوندِ عاطفی، منتظرِ پاسخ یا نشانه­‌های رضایتِ آن زن نمی‌­ماند و حتی مصادیقِ نارضایتی و بی­‌توجهی را غیر مهم یا معکوس تفسیر می­‌کند. چرا که پیشاپیش آن زن حکمِ ابژه‌­ای را دارد که چندان به تصمیم‌­اش نیازی نیست. این سیمای وضعیتی است که می­شود به آسانی نشانه‌­های تبعیض و بهره­‌کشی را در آن بازشناخت و درباره­‌اش موضع گرفت. سوژه­‌ی مستقر در این وضعیت اگر چنانکه بر میل­‌اش پافشاری کند هیچ ابزاری جز خشونت‌های زبانی و هرزه‌نکوهی ندارد و اینگونه است که می­‌شود به آسانی اتحادِ مداومِ این سه توپوس را در هر مورد دیگری نیز ردیابی کرد.

حرکتِ جریانهای فمنیستی به سمتِ بازپس­‌گیریِ این حقِ سرشتی که دفاع از به رسمیت شناخته شدن است، بدونِ واسطه، غریزه­‌های حساس و برابری­‌طلب را تحریک می­‌کند و برای همراهیِ با آن به اسناد و مدارکِ قانونی نیاز نخواهند داشت. چرا که قانون در مترقی­‌ترین و پیشرفته‌­ترین شرایط ترجیح می­‌دهد خودش را در چنین مخمصه­‌هایی وارد نکند یا به شیوه­‌های حقوقی از آن رفعِ مسئولیت می­‌کند. نباید فراموش کرد که قانون خودش معضل و مظنون است چرا که همواره با ادله و اسنادِ عادی سرگرم ­می­‌شود و به حرفه تبدیل شده است. این دیگر آشکار است که فعالیتِ کارشناسانه و تخصصی در حوزه­‌ی قانون می‌­تواند به کلی داعیه‌­ی حق را واژگون کند و نتیجه­‌ی مطلقاً معکوسی به دست بدهد. در این مورد قانونِ حاکم بر جوامعِ غربی هم مستثنی نیست و به همین دلیل نیز همواره کلّاشان و حرفه‌­ای­‌ها میل دارند دادگاه را داور نهایی اعلام کنند. چراکه به خلاءهای آن که می­‌تواند نتیجه را برگرداند، واقف­‌اند. غیر از این؛ از چشم­‌اندازِ قانون، انسان موجودی است که باید در برابر کلِ نارسایی‌­ها و اختلالات سیستمی که در آن زندگی می‌­کند پاسخگو باشد و این‌گونه تمامِ پس­‌زمینه­‌های اجتماعی و سیاسی که جرائم در آن متولد می‌­شود را نادیده می­‌گیرد. البته این همان رویکردی است که فُرمِ کمپینِ نه به هرزه‌­نکوهی را نیز آلوده کرده است. به همین خاطر در ادامه­‌ی یادداشت بر فُرم و سازوکارِ ساختاریِ این کمپین متمرکز می­شویم. به آن معنا که از منظر این یادداشت اصلِ این دفاع و اعتراض مشروع است اما زبان­‌اش سرشار از لکنت.

دو پایه‌­ی اساسی و بنیادیِ جهانِ مدرن شکاکیت­‌گراییِ پوزوتویستی و کمال­‌گرایی اخلاقی است. بحثِ ما مربوط به رکن دوم و خودِ مساله­‌ی اخلاق در جهانِ مدرن است. یعنی همانجایی که تناقض‌­ها از آن متولد می­‌شود و ما را در نوعی بی­‌تصمیمی رها می‌­کند. جهانِ مدرن به انسان­‌ها می­‌آموزد که سرنوشت و رفتارهای‌شان سیاسی است اما امکان و ابزارهای مداخله در آن سرنوشت و رفتارها را از جوامع و دسته­‌های کنشگر می­گیرد یا تعمداً انها را منحرف میکند. سرشکستگی و انزوای آنهایی که با غریزه­‌شان نابرابری را حس می­کنند و با غریزه­‌شان به جنگ و مطالبه‌­ی آن می­‌روند، گواه واضحی است بر این ادعا. اما نه آن ورشکستگی و نه آن انزوا هیچگاه باعث نمی­‌شود که دوباره به مرکزِ این تناقض که همان اخلاق است بازنگردیم و در آن تامل نکنیم. اگر بخواهیم این موقعیت پیچیده را از انتزاعِ نظری بیرون بیاوریم و عینیتی به آن ببخشیم بهترین مثال خودِ کمپین است.

کمپین به مثابه یکی از فرم­های رایجِ جنبش­‌های مُدرن و پساصنعتی که عموماً خصلتی شبکه­‌ای دارند، اجتماعات متنوعی در آن مشارکت می­کنند و  عمده­‌ی بازیگران­‌اش طیف­‌های جوان، جریان­‌های هویتی و فرهنگی و بطور گسترده‌­تر زنان هستند، همواره معطوف به یک پدیده است و آن پدیده را از باقیِ نیروهایی که او را تصاحب کرده است جدا می‌کند. چه کمپین­‌های خواهانِ صلح، چه کمپین­‌های محیط زیستی و چه کمپین‌های مخالفِ نابرابریِ جنسیتی بر یک پدیدار متمرکز می­‌شوند و به یاریِ بسیج احساسات آن را همچون بالونی به آسمان می­‌فرستند تا همگان توانِ دیدن­‌اش را داشته باشند. در نمونه­‌های بومی‌اش همچون کمپینِ سطلِ شن، یا کمپین ِ نه به شهرزاد یا کمپینِ نه به نرسالاری یا کمپینِ نه به حجابِ اجباری با نوعی اپوخه کردن[۳] عوامانه مواجه هستیم که ابتدا جزئی را از کل جدا می‌­کند و بعد نوعی  فضای دوقطبی که بیشتر نظیر بلبشو است با خودش به همراه می‌آورد و بعد از آنکه با نمودهای تقلیل‌گرایانه از دست­‌اش خلاص شدند کلِ دستآورد ناچیزش را آرشیو می­‌کنند و این پایان کار است. این نمایه درست همان‌چیزی است که اصلِ مساله­‌ی اعتراض را ناکارآمد می­‌کند که به زعمِ این یادداشت ناشی از افولِ ماهیتِ جنبش است. غیر از این، جداکردنِ یک پدیده و سلاخی کردنِ آن تا حدی که به یکی از نمودهایش نازل شود یا ناشی از واکنش­‌گرایی صرف است و یا ناشی از استیصال.  اینجا مایل­‌ام آن گزاره­‌های درخشانِ ژیل دلوز در نیچه­ و فلسفه را بازگویی کنم که می­­‌گوید: معنای یک چیز ( پدیده­‌ای انسانی، زیست شناختی یا حتی فیزیکی) را هرگز درنخواهیم یافت اگر ندانیم چه نیرویی آن را تصاحب می­‌کند، از آن بهره می­‌گیرد، آن را به تصرف درمی­‌آورد یا در آن به بیان درمی­‌آید. یک پدیده نه یک نمود [ در تقابل با بود یا ذات] و نه حتی یک پدیدارشدگی، بلکه یک نشانه است، یک علامت که معنای آن در نیرویی بالفعل نهفته است[۴]. دلوز به تاثیر از نیچه ما را به بازگشتنِ مداوم به ریشه‌ها دعوت می‌کند و این ریشه‌ها همان بستر آرامی هستند که مثلاً هرزه‌نکوهی یا هر پدیده‌ی دیگری در آنجا متولد می‌شود و همواره از دست درازی معترضان در امان می‌ماند. چرا که معترضان پیشاپیش آن بستر را رها کرده‌اند و به نمودها و پدیدارهایش مشغولند. بطور مشخص در این کمپین و کمپین‌های مشابه خصوصاً در نمونه‌های بومی با چنین آسیبی رودرو هستیم که بطور واضح ناشی از معطوف شدنِ اعتراض به فضایِ مجازی است. فضایی که در آن سازوکارهای اخلاقی فرماسیونِ مسلط به گونه‌ی خطرناکی بازنمایی می‌شود و سازه‌های فرهنگیِ جدیدی می‌سازند.لایک‌ها معنادار می‌شوند و به صاحبان‌اش موقعیتی خطرساز می‌بخشند. در چنین فضایی بطور قطع رویکردِ  جزئی‌نگرانه و مینیاتوریزه کردنِ پدیده‌ها و نیرو‌ها جایی نخواهند داشت و مشمولِ آن اعتبار و ارزشی نخواهند شد که لایک‌های استعلایی به رویکردهای ساده‌انگارانه و عوام‌فریبانه می‌بخشند. در چنین فضایی بطور قطع حقیقت سرشکسته و زخمی می‌شود و سرانجام پوپولیسم پرچمِ پیروزی‌اش را می‌افرازد. چرا که راه‌های بسیج احساسات را به خوبی می‌شناسند و شیوه‌نامه‌ی آن را از رسانه‌ها آموخته‌ اند. از این جهت بیهوده نیست که عمده‌ی فیگورهای عمومی در فضاهای مجازی کارمندان رسانه‌های نامدار هستند یا سوابقی در آن رسانه‌ها دارند. حالا از این منظر وقتی به جنبش­‌های کلاسیک نگاه می‌­کنیم درخواهیم یافت که هیچگاه پدیده از نیروی  تصاحب‌گرش جدا نمی‌­شود و همواره در پس‌­زمینه‌­ی آن قابلِ رویت می­‌گردد. چرا که اعتراض سیمای واقعی و بدون واسطه‌ای دارد و حقیقتاً در پیِ آن است که مطالبه‌اش را متحقق کند.

نکته­‌ی دیگر که دوباره به مساله­‌ی اخلاق معطوف می­‌شود هیولاسازی است. نمونه­‌اش همان رفتاری است که قانون و مجریان‌اش پیش گرفته­‌اند و کلِ خیرخواهی ِ تاریخ را از مجرمان مطالبه می­‌کنند. بر هر فعالیتِ موازی با اصولِ روشنگری واجب است که نه تنها در نقطه­‌ی مقابلِ این فرآیند خطرناک ایستادگی کند بلکه نیروی اش را بر افشاکردنِ آن و در نهایت هیولا­زدایی از مجرمان متمرکز کند. تاریخِ اندیشه تاریخِ ستیز با ارزش‌­هاست نه ستیز با انسان‌هایی که به هر نحوی برده­‌ی آن ارزش­‌ها هستند و آنها را در رفتارهای‌شان نمایان می­‌کنند. اینجا می­‌شود این ستیز را حقیقی‌­ترین شکلِ مواجهه با ریشه‌­ها و جنگِ راستین دانست  که آزادی و رهاییِ نسبیِ هر انسانی در هر گوشه­‌ای از زمین، وامدار آن است. از آنجا که پیشتر نامِ نیچه را آوردم همین نام را مصداقِ این ادعا می­‌کنم. ستیزِ نستوه و پایدارِ نیچه با اخلاقِ مسیحی و به زعمِ خودش “دینِ رحم” بر هر کسی که کتاب­‌هایش را تورق کند، آشکار می‌­شود. آنچه که دل‌مشغولی نیچه است تنها و تنها ارزش­‌هایی است که از منظرِ او حیاتِ آزاد و حتی برابری انسانی را دچارِ اخلال می­‌کنند. او در مقدمه­‌ی کتابِ “اینک آن انسان ” به صراحت می‌­آورد :” بر من رواست که بر مسیحیت بتازم چرا که نزدیک­ترین دوستان‌­ام مسیحی هستند”. این گزاره به روشنی بیانگر یک نکته‌ی مهم و کلیدی است و آن هم اینکه : تنها یک جنگ مشروعیت دارد و آن هم جنگی است که شمشیرش را برای شقه کردن و نابودکردنِ ارزش­‌ها از نیام بیرون می‌­کشد. باقیِ جنگ­‌ها تنها بردگانِ آن ارزش­‌ها را نشانه می‌گیرند و یا از آنها دلقک‌های مشهور و در بدبینانه‌ترین حالت هیولاهایی تنها و جداافتاده می­‌سازند که خودش به نحوی مصداقِ بازآفرینی خشونت است.

با این شرح کوتاه اگر دوباره به شیوه­‌ی تعاملِ “کمپینِ نه به هرزه‌­نکوهی” بازگردیم درخواهیم یافت که: هم پدیده از نیرویی که تصاحب­‌اش کرده جدا گشته و  هم ستیز با اصلِ ارزش به امر ثانوی تقلیل داده شده است. از اینجا مطابق با اخلاقِ غالب بر فضاهای مجازی، بلبشو آغاز می‌­شود و اصلِ ارزشِ کاهنده‌­ای که کرامت و آزادی و برابریِ یک انسان یا چند انسان را به خطر انداخته بود به کلی از یاد می‌­رود. حتی به یاریِ  لایک‌های ترافرازنده و استعلایی که ناشی از دلسوزی و همراهی یا دفاع از آن فیگور عمومیِ است، این امکان ایجاد می­‌شود که سلبی بودنِ خود ارزشِ هرزه‌­نکوهی به تشکیک و گمانه­‌زنی­‌های ابلهانه تقلیل داده شود که مطمئناً مغایر با اهدافِ اشخاصی است که برای برجسته­‌کردن و نمایاندنِ آن تلاش کرده‌­­اند.

انسانی با رفتارهای مشمئز کننده و رقت‌آور پیش از آنکه برده­‌ی قدرت­‌ها و فرماسیون‌های مسلط باشد، برده­‌ی ارزش­‌های دون و کاهنده است. حتی خودِ کمال‌گراییِ اخلاقیِ جهانِ مدرن که به نحوی همچون فرماسیونِ مسلط عمل می­‌کند عاری از این پستی و کاهنده‌گی نیست. اما در تقابل با آن، همواره دانش شاد و رقصانی هست که با تمامِ نیروی­‌اش بر این بردگی و بر این ارزش‌ها می‌­تازد. ما برای فعلیت بخشیدن بر این دانش هیچ راهی جز همان زندگیِ شخصی -که سهم قاطع ماست- نداریم و با همان به جدال‌اش می­رویم. در تاریخِ جنبش‌­های کلاسیک که عمدتاً جنبش­‌های کارگری بودند و نیروی­‌شان را بر مغز قدرت فرود می‌­آوردند، چنین روحیه­‌ای حاکم بوده است که در جنبش‌­های مدرن بطور کامل زدوده شده و به همین دلیل نیز همواره به نوعی هویت­‌طلبی و اقلیت­‌سازی متمایل است. آنچه در این میان مشمولِ تغییر شده فُرمِ تعامل است وگرنه محتوایِ آن همچنان قابلِ ردگیری و دفاع است. هیچ روانِ شریف و هنرمندی نمی‌­تواند در برابرِ زنی که در وحشت و اضطرابِ فشارهای پی­‌درپیِ یک نرینه است و به میانجیِ این نرینگی‌ بر او القاب و صفتهای دون می‌بندد، دچار حساسیت و عصبی­‌ات نگردد . اینجاست که شخصاً با مبارزه­‌ی شما همدل و همراه می­‌شوم، اما زمانی که آن همه نیروی شاداب و رقصان معطوف به واکنش­‌گرایی و هیولاسازی می­‌شود همان دلهره­‌ی تاریخی به سراغمان می­‌آید که به نحوی دلهره­‌ی انقلابی‌گری است. به همین خاطر تلاش کردم در این نامه بیشتر از همدلی بر این دلهره پافشاری کنم تا زمینه‌­ای باشد برای تامل کردنِ دوباره در فُرم‌های نوینِ اعتراض و مبارزه. تامل کردن در مجاریِ کارسازتر و بُرنده‌­تر برای واژگونی بساطِ یکایکِ آن ارزش‌­های فرهنگی و هویتی.

[۱]  فهمِ این یادداشت از مفاهیم جنس و جنسیت منطبق با تفسیر جودیت باتلر در آشفتگیِ جنسیت است.

[۲]  این سه توپوس را محمدرضا نیکفر به تفصیل در کتابِ خشونت، حقوق بشر، جامعه مدنی توضیح داده است: تهران، نشر طرح نو، ۱۳۷۸

[۳] bracketing

[۴]  نیچه و فلسفه، ژیل دلوز، عادل مشایخی، نشر نی، ۱۳۹۱